روزی که شهید مویدی، جایگاه معنویاش را پیشبینی کرد
![](/sites/default/files/styles/1000x580/public/image/news/2022-11-22/1401082500040%205_Test_PhotoN.png?itok=dgRA-h83)
شیخ رحیم مویدی، برادر طلبه شهید -شیخ محمد مویدی- روایتی شنیدنی از خصائل نیکوی برادرش شهیدش دارد:
من و محمد اختلاف سنیمان سه سال میشود. از دوران ابتدایی هم مدرسهای بودیم.
چون وضع مالی خوبی داشتیم و پدرم همیشه به ما پول تو جیبی میداد، کم پیش میآمد محمد از من پول یا خوراکی بخواهد. همیشه هم پول داشتیم و هم برای هر زنگی خوراکی توی کیفمان بود.
یک روز من توی خانه برای خودم پفک خریده بودم و داشتم با لذت میخوردم که محمد سر رسید.
دیده بودمش که توی مدرسه خیریه باز کرده و زنگ تفریح خوراکیهایش را بین بچهها تقسیم میکند منتظر بودم تا از من پفک بخواهد تا حرفش را پیش بکشم.
همین طور هم شد تا گفت: من هم پفک میخواهم.
گفتم: مگر بابا به هر کدوم از ما 10 تومن نداد؟ پولت را چی کار کردی؟ نگو که آن را گم کردی!
مِن و مِنی کرد و گفت: نه خیر. گم نکردم. یک کاریاش کردم دیگه!
10 تومان، آن موقع پول کمی نبود روی حساب داداش بزرگتری پاپیاش شدم که پولش را چکار کرده است، که گفت: همکلاسیم گرسنه بود. پول هم نداشت. به او پول دادم تا برای خودش کیک و تنقلات بخرد
محمد از همان اول با کرامت بود.
![جهاد فارس](/sites/default/files/inline-images/14010830000931_Test_NewPhotoFree.jpg)
تمام سالهای تحصیلیمان را با هم گذراندیم. به خاطر علاقه و به خاطر اینکه پدرم هم مهندسی عمران خوانده بود، هر دومان رفتیم رشته ریاضی و فیزیک.
محمد قصد داشت در رشته برق دانشگاه صنعتی تحصیل کند و من که از کودکی عاشق فضانوردی بودم، تحصیل در رشته هوا و فضا یا انرژی هستهای میخواستم.
پدرم همیشه توی درس پشتوانهمان بود به من میگفت: اگر بخواهی، میفرستمت اوکراین تا همان جا درس بخوانی
گذشت. محمد، فنیکار خانه ما، عشق برق و الکترونیک، سال دوم دبیرستان چشمش را روی تمام آرزوهایش بست و گفت: میخواهم بروم حوزه.
هرچه به او گفتم: کاکام، بگذار درست تمام بشود، بعد برو، قبول نکرد.
هر چه پدرم گفت حداقل دیپلمت را تمام کن، اما محمد طاقت نیاورد و همان سال رفت حوزه علمیه شیراز.
![جهاد فارس](/sites/default/files/inline-images/14010825000550_Test_NewPhotoFree.jpg)
وقتی محمد رفت من داشتم پیش دانشگاهی میخواندم، فاصلهای تا تحقق آرزوهایم نداشتم. 6ماه نشد که من هم پشت سر محمد هوایی شدم و رفتم حوزه!
یک راست رفتم حوزه علمیه اهل بیت شیراز پیش محمد تا آنجا با هم درس حوزه را شروع کنیم.
همان روزهای اول محمد مرا کنار کشید و گفت: کاکام. اگر یک چیزی بهت بگویم به کسی نمیگویی؟
گفتم: نه
گفت: من به درجهای میرسم که در قیامت مردم به حالم غبطه میخورند.
با خنده و شوخی گفتم: هنوز یک هفته نیومده یا من را آیتالله بهجت میکنی یا خودت آیت الله بهجت میشوی
گفت: حالا صبر کن خودت میفهمی!
روایت شیخ رحیم مویدی از برادر شهیدش شیخ محمد مویدی
- امتداد طرح های جهادی در کنده ای، اینبار با خدمات جهادی سلامت
- جهادگران سلامت در کنده ای با 230 خدمات رسانی بهداشتی و درمانی
- نگاهی اجمالی بر اردوی جهادی سلامت در روستای حاجی آباد غوری کوه چنار
- کلیپ؛ برگزاری «طرح تابستانه مهارت» ویژه دانش آموزان استان فارسی
- مشارکت بسیج سازندگی کوهچنار در آسفالت ۵۲ هزار مترمربع از معابر روستایی